شبــــانه ::
یکشنبه 86/1/26 ساعت 12:57 صبح
آن یار کز او خانه ی ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
امشب باران است و رعد و برق . عجب رعد و برقی چه بارانی ، مثل دمب اسب .
چقدر باران را دوست می داشت . چقدر باران را دوست می داشتم و چقدر بیشتر باران را دوست ... می داشتیم .
از رعد و برق می تر سید و من چقدر خدا خدا می کردم که وقتی پیش من است ، پیش اویم ، پیش همیم ،
رعد و برق شود و او بترسد ... چه شیرین ...
آن وقت مثل فرشته ای کوچک به آغوش من پناه می برد و من می رفتم ،
می رفتم به آسمان ، به بهشت ،به جایی که اینجا نبود
و من به چشم خود می دیدم که فرشته ها با لبخند به ما نگاه می کنند و غبطه می خورند به حال ما ، به هوای ما
و به ما .
شبانه
نوشته های دیگران()